دوستی نظرسنجی اینستاگرامی گذاشته بود با این سوال که:

کدوم لباس بچگی‌تونو یادتونه؟

نوشتم:

من یه پیراهن قرمز بافتنی داشتم که از نظر هنری، شاهکار بود. تلفیقی از قلاب و میل، نصفش از پایین به بالا و نصفش از بالا به پایین بافته شده بود. با دامن و آستین تور باف (کار دست مادرِ هنرمندم حفظها الله)

با دو تا دکمه طلایی نگین دار روی سرشونه که انگاری تو نگین‌هاش لامپ روشن کردند. (من فقط این دکمه‌هاشو دوست داشتم).

خیلی خوشگل بود. ولی من از رنگ قرمز متنفر بودم و نمی‌پوشیدمش.

یادمه یه عروسی، به زور تنم کردنش. چون زمستون و هوا خیلی سرد بود، زیرش یه بلوز سفید ساده و جوراب شلواری سفید تنم کردند.

همون اول عروسی، چشم زنهای فامیل، پیراهن منو گرفت و برای اینکه از بافتنش سر در بیارن، از تنم درآوردنش و منم از خدا خواسته، تو عروسی با بلوز و جوراب شلواری می‌گشتم.

جالبه الآن پیراهنه هست و آرزومه که اندازه‌ام بود تا می‌پوشیدمش.

الآنی که دیگه متنفر از رنگ قرمز نیستم که هیچ، تو خرید لباس هم یکی از انتخاب‌های اول و اصلحم! همین رنگ قرمزه.

بعد به این فکر می کنم که از کِی عاشق رنگ قرمز شدم؟

عاشق که نه. از روی مصلحت (اینکه قرمز بهم خیلی میاد) جزء رنگهای انتخابی شد.

و اما اولین باری که مصلحت جای عشق رو تو انتخابم گرفت مال زمانی بود که اول دوم ابتدایی بودم
گفتم که، من ذاتاً و به خصوص در دوران بچگی از رنگ قرمز متنفر بودم
و یادمه یه دسته بزرگ لباس تا شده گذاشتن جلوم تا انتخاب کنم
همون اول کار، چشمم یه بلوز با رنگ ملایم آبی که یه قایق تیکه دوزی روش داشت رو گرفت.

ولی نگاه مادرم می‌گفت: مث آب دهن مرده میمونه. منم که سفید شیربرنج!
این شد که بازم میون لباسها گشتم تا اینکه یه آستین بلند قرمز رنگ رو انتخاب کردم که تزئینات جینگول داشت
مدلش خفن بود
جنسش بهتر و تو چشم بیا تر

تیکه دوزی روش یه کفش کتونی بود که بندهای واقعی داشت (واسه اون موقع ها خیلی خفن بود چنین تیکه دوزی‌یی)
و از اون آبی ملایم به قول مامانم آب دهن مرده ای با اون قایق چسبونکی روش، بیشتر بهم میومد.

انتخاب خوبی بود!

هر وقت پوشیدمش، چشم مردم چارتا شد!!!

و این موضوع که خودم خیلی تمایل نداشتم تا نگاهش کنم هم فدایِ قِر و فِرم!!!

 

حالا در کمدمو که باز کنی، همه ی لباسام قرمز و زرشکی و مشکین و خیلی شیک
اما وقتی میپوشمشون، علی رغم سری که از خودپسندی و تحسین دیگران بالاست
دلی زیر اون لباسها از شوق نمیتپه

نمیگم لعنت به مصلحت اندیشی
اما کاش مفهموم مصلحت رو درست تر یادمون میدادند که صلاحِ آدمها، گره خورده با دل اونهاست نه چشم و عقل ظاهربینشون!

 

برای خودم می‌خونم:

دخترک درونِ من، قرمز پوشیده

     تو قایق پارچه‌ایِ آبی خوابیده

        اشکاش روی گونه‌های سرخش چکیده

                    مدتیه خنده‌هاشو هیشکی ندیده!

دخترک من. چشماتو واکن آبی بپوش و غم رو رها کن

 

متن از من


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها