خب خیلیهاتون احتمالاً بدونید که من از اداره محل کارم تقریباً بیزارم

یعنی خیلی اذیت میشم بابت وقایع این اداره

ولی خب به قول معروف چاره چیه، باید ساخت

بعضی وقتها برای اینکه خودمو آروم کنم می‌شینم و خوبیهای اطرافمو میشمُرم

حالا اندر مزایای این اداره یکیش اینه که مکانِ فیزیکی اداره مون در بَرّ و بیابونهاست

درسته از امکانات دوریم و بعضاً به خاطر همین دوری دچار زحمت میشیم

اما حُسنش در اینه که از آرامش و هوای خوب بیشتری برخورداریم

و اینکه.

اطرافمون پُره از باغات و زمینهای کشاورزی

که در چهار فصل سال، مناظر زیبایی دارند

و حس خوب رویش گیاهانی که از ابتدا تا انتها شاهدش هستیم


 

یکی از این زمینها، یه گندمزار بزرگه که هر صبح از کنارش رد میشیم و من غرقِ زیبایی و شکوهش میشَم

فکر کن از وقتی که زمین خالی و شخم خورده است. تا وقتی دونه می پاشَن و کلاغها توش عروسی می گیرن!

تا دونه ها سبز میشند و جوونه هاشون سَرَک می کشند

تا قداشون بلند میشه و خوشه می بندند.

تا هر روز می بینی که رنگشون عوض میشه و برشته تر و طلایی تر می شَن.

همه ی اینها رو تو شاهد هستی و در این معجزه طبیعت شریکی

اینها رو نوشتم تا یادم نره اداره مون، خوبیهایی هم داره

که من اگه بخوام ناشُکر باشم، فراموششون می کنم!


خدایا به هرچی دادی شُکر

و به هرچی مدبرانه ندادی شُکر


شعر این عکس از خانم رزیتا نعمتی است، البته با اندکی تغییر

 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها